از چهارراه مقدم که بگذری و راسته پروین اعتصامی را بگیری به مغازهای میرسی که شیشه سکوریت ورودی مغازهاش مملو از روزنامه است. چیزی شبیه از شیر مرغ تا جان آدمیزاد آن هم در دنیای روزنامهها! او تنها فروشگاه با مجوز روزنامه فروشی است که هر نامی از دنیای مطبوعات را در آن به زبان بیاوری نه نمیشنوی. این نخستین حُسنِ این فروشگاه کوچک روزنامه است، البته با این قیمت ملک و اجاره تصور اینکه یک مغازه فقط و فقط جراید را بفروشد کمی سخت است و این را وقتی بهتر متوجه میشویم که به داخل فروشگاه روزنامه فروشی آقای یادگاری میرویم و میفهمیم رسم اداره اینجا به سبک دکهها است. همان رسمِ «هرچه یافت می نشود» در یک فضای کوچک. آقای روزنامه فروش یادگار روزهای رفته آدمهای زیادی است. گاهی افراد سرشناسی او را میبینند و میگویند ما وقتی بچه بودیم از شما کیهان بچهها میخریدیم. یا کسانی که هنوز بچههایشان را برای روزنامه دلخواه به سراغ او میفرستند. 55 سال روزنامه فروشی کم نیست. 55 سال ماندن در شغلی که در این اوضاع نابه سامان اقتصادی رونق چندانی ندارد، اما او تاریخ شفاهی روزنامه فروشی مشهد است. باید ساعتها وقت بگذاری و حرفهایش را بشنوی. او 15 سال هم کار توزیع نشریه کرده و توزیع شهرستان جراید و منطقهای از شهر دست او بوده است و از این بابت هم خاطرات زیادی برای بازگو کردن دارد.
محمود یادگاری 55 سال است که مطبوعات میفروشد، ولی بازنشستگیاش از نشستن پشت فرمان یک تاکسی به دست آمده است. دو برادرند به نامهای محمود و احمد که از ابتدای کار مطبوعات با یکدیگر کار کردهاند. از همان نوجوانی برادر، همکار و شریک یکدیگر هستند. بعدها باجناق هم میشوند و افزون بر این همسایه هم هستند. با احمد چند سال پیش مصاحبه شده و به همین دلیل وقتی وارد مغازه شدم یاد آقای همکارم کرد که یک بار به سراغ او رفته است. این را که میشنوم خداراشکر میکنم که شهرآرا محله از تاریخ شفاهی محلات مشهد غافل نیست و توانسته است وظیفه خودش را به انجام برساند. محمود برادر بزرگتر است و جواز مطبوعات فروشی به نام او است و البته نخستین بار است که با یک روزنامه گفتوگو میکند. آنها از سال 45در محله کوی پلیس ساکن هستند. متولد سال 36 و پنجراه سناباد است. از آنجا به فدائیان اسلام و سپس پروین اعتصامی میآیند. اولین مغازه مطبوعات فروشیشان را حدود سالهای 44-45 در مکان فعلی آن که حد فاصل پروین اعتصامی 21-23 است بنیان میگذارند. کنار مغازه خرازی که پدر آن را برپا میکند دو پسر نوجوان هم مطبوعات میفروشند.
پانزده سالگی مغازهشان را تنها به جراید اختصاص میدهند تا جزو نخستین مغازههایی باشد که به فروش مطبوعات اختصاص داده میشود. محمود یادگاری، برادر بزرگ، میگوید: در مشهد دو مغازه مطبوعات فروشی وجود داشت و بقیه به صورت دکههای سر چهارراه جراید میفروختند. یکی ما بودیم و دیگری آقای کلاهی که کنار باغ ملی مغازه داشت. ایشان به دلیل کهولت سنی مکانش را واگذار کرد و اکنون به صرافی تبدیل شده است. آقای کلاهی سابقهاش از ما بیشتر بود که دیگر مغازهاش نیست و حالا ما آخرین مغازه فروش مطبوعات در مشهد هستیم.
پدرشان حدود پانزدهسالی است که به رحمت خدا رفته است. محمود پیش از شروع این کار خیلی روزنامهخوان نبوده است. تنها چیزی که به نظرش میآید به او کمک کرده تا روزنامه فروش شود تقاضای بالای روزنامه در این محله است. محلهای که در آن هیچ کیوسک روزنامه فروشی وجود نداشته و ندارد. زمانی تنها روزنامهای که میفروشند خراسان است، ولی وقتی میبینند هر روز تعدادی به آنها مراجعه میکنند و درخواست جراید دیگر را دارند به این فکر میافتند که کار مطبوعات را گسترش بدهند. یادگاری درباره مطبوعاتی که آن زمان میفروختند میگوید: پیش از انقلاب روزنامه آفتاب شرق، رستاخیز، کیهان، اطلاعات و خراسان را داشتیم. کیهان و اطلاعات جراید هفتگی و ماهانه هم داشتند که با استقبال مواجه میشدند.
چندسالی را به فروش و سپس به کار توزیع میپردازد. سهمیه همه روزنامههای خراسان بزرگ به دست آقای یادگاری است. روزنامهها را تحویل میگیرند و بستهبندی میکنند و به تمام شهرستانهای استان میفرستند. او درباره کار توزیع نشریات هم میگوید: آن زمان ترمینال هنوز افتتاح نشده بود و همه گاراژها در خیابان فدائیان اسلام بود و با همکاری نشرگستر به همه شهرستانیها روزنامه میدادیم. به طور مثال حدود 300 نسخه از روزنامه قدس میگرفتیم.
شاید حدود 50 نسخه خودمان میفروختیم و بقیهاش را مسافران میآمدند و برای روستاها و شهرستانها میبردند. دیگر نشریات هم همینطور بود. صنعت حمل و نقل آنقدر توسعه نداشت که به راحتی همه روزنامهها را به اقصی نقاط کشور برسانند. برای بسیاری از شهرستانها و روستاها از مغازه ما که نزدیک گاراژها بود روزنامه میخریدند و میبردند. من روزنامهها را به خانه میبردم و بستهبندی میکردم و برای شهرستان میفرستادیم.
قبل از انقلاب گستردگی کار مطبوعات نه در بین روزنامهنویسها زیاد بود و نه در میان روزنامهفروشها. آن زمان2 مؤسسه اطلاعات و کیهان دو جریده اصلی زمان بودند. محمود یادگاری میگوید: آن زمان حتی موزعهای این روزنامهها امکان این را نداشتند که روزنامه را برای ما بیاورند. سهمیه ما را به طور مثال در کیوسکی در فلکه برق میگذاشتند تا ما خودمان برویم و آنها را برداریم. روزنامه خراسان که بیش از 70 سال است چاپ میشود برایمان میآمد. روزنامه قدس مال بعد از انقلاب است و زمانی که تازه شروع به انتشار کرده بود به ما یک سکه هدیه داد. ما را به عنوان فعالترین فروشنده روزنامه قدس شناختند.
قبل از انقلاب و سالها پس از آن توزیع روزنامه به همین راحتی نیست. رساندن روزنامههایی که در تهران چاپ میشود به دست مردم در اقصی نقاط کشور یک فرآیند زمانبر است که با تلاش زیاد انجام میشود. روزنامههای تهران با قطار به مشهد آورده میشود و آقای یادگاری هر روز مسیر پروین اعتصامی تا راهآهن را میپیماید تا روزنامههایش را تحویل بگیرد. به همین دلیل مطبوعات معمولا با یک روز تأخیر به دست مخاطب میرسد و در شهرستانها این موضوع یک مسئله عادی و پذیرش شده است. یادگاری ادامه میدهد: مردم در شهرستانها عادت کرده بودند که روزنامه یک روز دیرتر از تهران به دستشان برسد، ولی از زمانی که کار توزیع روزنامهها با هواپیما انجام شد دیگر روزنامههای هر روز همان روز به دستمان میرسید.
اگر الان به ما بگویند که فلان روزنامه یا مجله سرش دعوا بوده، باورمان نمیشود، اما یادگاری میگوید زمانی برای گرفتن تعداد مجله بیشتر اعتراض میکرده است: آن زمان مجلات بیشتر از روزنامه خواننده داشت. بعضی از مجلات خانوادگی و جوانان عکس هنرپیشهها و ورزشکارها را بزرگ در صفحات وسط چاپ میکردند و قیمت مناسبی هم داشتند و به همین دلیل خریدارشان بیشتر بود. یک مجله تمام روغنی رنگی 5 تومان بود. ما به روزنامههایی مانند اطلاعات و کیهان اعتراض میکردیم که برایمان از دیگر محصولات و مجلاتتان بیشتر بفرستید، ولی آنها میگفتند شما 5 تا روزنامه اطلاعات بفروش ما 200نسخه دنیای ورزش و زن روز و جوانان میدهیم. کیهان به ما میگفت تو 5 نسخه روزنامه بفروش ما هر چه مجله بخواهی به تو میدهیم.
محمود یادگاری یکی از دلایل کم فروش شدن مطبوعات را ارزان بودن آن میداند و میگوید: آن زمان ارزان بود و مردم میخریدند. آن زمان یک طناب جلوی مغازه کشیده بودم و روزنامهها را رویش میگذاشتم تا مردم ببینند. یک مجله 15 ریال بود و از هر شماره حداقل 60 نسخه میخریدند که فروش خوبی بود. گاهی بعضی مجلات تا 200 نسخه فروش میرفت که برای یک دکه روزنامه رقم خیلی خوبی بود، ولی شما الان نگاه کنید یک مجله معمولی که کیفیت عکس و کاغذش نسبت به قبل پایین آمده است قیمتش چقدر است؟ 4 ورق کاهی حدود 8 هزار تومان! ما در هفته 10 نسخه میفروشیم، ولی آن زمان 150 نسخه از آن را میفروختیم. مطالب هم مثل آن زمان جذاب و دست اول نیست، چون مردم هرچه بخواهند در گوشیها پیدا میکنند و قیمتها هم با وضع اقتصادی الان همخوانی ندارد.
قبل از انقلاب اطلاعات و کیهان و رستاخیز و خراسان 4 جریده پرتیراژ بود که از میان آنها خراسان به دلیل بومی بودن فروش بیشتری دارد. یادگاری در این باره هم حرفهای جالبی برای گفتن دارد: روزنامه رستاخیز که مربوط به حزب رستاخیز بود را ما رایگان توزیع میکردیم. حتی در هر خانه یکی میانداختیم. مثلا یادم هست در آپارتمانهای 600 دستگاه هر واحدی یکی از زیر در میانداختیم. تا جایی که بعضی افراد مراجعه میکردند که ما روزنامه نمیخواهیم برایمان نیاور. به او میگفتم شیشههایت را تمیز کن باز هم میگفت نمیخواهم، ولی همان زمان روزی 250 نسخه خراسان میفروختم که برای فروش یک روزنامه در یک مغازه مقدار بالایی است. مجلات هم به دو مؤسسه کیهان و اطلاعات محدود میشد. هفتگی، جوانان، دنیای ورزش متعلق به اطلاعات و کیهان بچهها، زن روز و بانوان متعلق به کیهان بود که پیش از انقلاب چاپ میشد. بیشتر روزنامهها مربوط به بعد از انقلاب است.او میافزاید: در کنارش دانستنیها و توفیق هم بود که فروش خوبی داشت. پس از انقلاب روزنامههای سیاسی و با هر طرز تفکری چاپ شد که بعدها جلویشان را گرفتند و باز جراید از رونق افتادند. این موضوع تا سال 76 ادامه داشت. آن زمان دوران رونق جراید بود که در تاریخ مطبوعات ایران بیسابقه است. در یک مدت کوتاه تیراژ روزنامهها خیلی بالا رفت و برای خرید بعضی از آنها صف میکشیدند و التماس میکردند. ما آن زمان حدود 250 شماره از صبح امروز که روزنامه تهران بود در مغازه خودمان میفروختیم. من آن زمان در توزیع هم کار میکردم و یادم هست دکه روزنامه فروشی چهارراه دکتری حدود 1500 نسخه میفروخت و چند فروشنده داشت. ماجرایی که الان در رؤیایش هم نمیبیند. نشریات را که میبردم تشکر میکردند و خدا قوت میگفتند. الان میگویند نمیشود این را اینجا نگذاری. برایمان دردسر میشود.
انقلاب یکی از اتفاقات نادر دوره روزنامه نگاری در ایران است و روزنامههایی که تا دیروز نمیتوانستند مطالب سیاسی منتشر کنند به یک باره تیتر امام آمد را با فونت درشت در صفحه اول روزنامه خود به چاپ رساندند. یادگاری میگوید: مردم برای خرید آن روزنامه هجوم آوردند. دوست داشتند عکس امام را بخرند یا مطالبی درباره ایشان بخوانند.
محمود یادگاری خودش هیچ وقت روزنامهخوان حرفهای نبوده و فقط گاهی که مطلبی به مذاقش خوش میآید آن را میخواند. گاهی تیترهای جذاب او را جذب میکند و گاهی داستانهای دنبالهدار و حوادث را میخواند. از زمان ازدواج هم گاهی دو سه روزنامه را به خانه برده تا خانواده مطالعه کنند. میگوید: گاهی نشریهای زندگینامه هنرپیشهها یا ورزشکارها را چاپ میکرد و ما مشتاق میشدیم که بخوانیم. یادم هست یک بار یک نفر آگهی داده بود که هرکس میخواهد راز میلیونر شدن را بداند یک تمبر یک ریالی باطل نشده برایم بفرستد. وقتی همه فرستادند گفت که من با این تمبرهایی که شما فرستادید میلیونر شدم و هیچ کس هم تحت فشار مالی قرار نگرفت. آن زمان موارد عجیب زیاد بود.او ادامه میدهد: نویسندههای آن زمان خیلی حرفهای نبودند که بخواهند تحلیلهای سیاسی و اقتصادی آنچنانی بنویسند. بیشترشان داستانهای رمان، پلیسی،حوادث، اتفاقات شاخص اجتماعی مینوشتند و مردم چون دسترسی به اطلاعات از طریق دیگری نداشتند برای خرید روزنامه هجوم میآوردند تا بدانند چه خبر است. یادم هست یک قاتلی را در تهران دستگیر کرده بودند که داستان زندگیاش را روزنامهها نوشتند و مردم برای خرید روزنامهاش مشتاق بودند.
مردم زمانی ساعت 6 صبح برای روزنامه مراجعه میکنند، ولی الان دیگر خبری از آن هیجان نیست. او از مشتریهای قدیم روزنامهخوانش که الان توجهی به جراید ندارند هم میگوید: ما مشتری داشتیم تا روزی یکی دو تا روزنامه نمیخرید خوابش نمیبرد. الان دیگر ول کرده است. به ویژه روزنامهخوانهای سیاسی دیگر همه چیز را رها کردهاند.
او خاطرهای را از یکی از مشتریهایش نقل میکند: ما یک مشتری داشتیم که کارگر مرغفروشی بود و عاشق مجله فیلم و دنیای تصویر بود. وضعیت اقتصادیاش آنچنانی نبود و قیمت روی مجله را که میخرید پاک میکرد. وقتی از او دلیلش را پرسیدم گفت که خانمم اگر بداند 10 هزار تومان این مجله را پول دادهام پوست سرم را میکند. الان هم خیلی از افراد اهل مطالعه هستند ولی وضعیت درآمدیشان اجازه نمیدهد. فلان نشریه که به 5 تومان خریده الان به 30 هزار تومان رسیده است. از کجا بیاورد؟
او خاطره دیگری هم از یک ضد روزنامه برایمان میگوید: یادم هست یک نشریه عکس کاریکاتور مرحوم بازرگان را زده بود و ما روی طناب جلوی مغازه گذاشته بودیم. مشتری آمد و همه مجلات را جمع و پاره کرد. فحش میداد که چرا عکس نخست وزیرمان را اینجوری زدی. چند تایی که پاره کرد مردم جمع شدند و پول همه آنها را از او گرفتند.
گاهی هم مشتریهایی پیدا میشوند که دنبال مورد خاصی هستند و وقتی مطلب مورد نظرشان را پیدا نمیکنند میخواهند روزنامه را پس بدهند. اوایل انقلاب که تب تفکرات و مخالفتهای سیاسی بسیار داغ است او حتی برای توزیع بعضی روزنامهها تهدید هم شده، ولی باز هم به کار خودش ادامه داده است.
علاقهای که یادگاری را در میان دیگر روزنامه فروشیها شاخص کرده است داشتن حتی یک نسخه از هر روزنامهای که چاپ میشود است. همین است که از نشریات سیاسی و علمی و هر قلم جنس مطبوعاتی را در مغازه کوچکش پیدا میکنی. او میگوید: غیرممکن است که نشریهای اعم از روزنامه، هفتهنامه، ماهنامه و فصلنامه را برای ما نیاورند. حتی ما گاهی خودمان آنقدر پیگیر میشویم تا از فلان روزنامه یک شماره برای ما بیاورد. همه قدیمیها ما را میشناسند. الان همه سرپرستها و دستاندرکاران توزیع ما را میشناسند. گاهی به من میگویند این فروش ندارد و نگیر اما من پاسخ میدهم حداقل یک نسخه باید باشد که روی تابلو بگذارم. گاهی مجلات سنگین قیمت را یکی دو شماره میآورم و اگر فروش نرود برگشت میزنم. وقتی کسی از من سؤال میکند باید به او بگویم که این نشریه هست یا نه! اصلا دلم نمیخواهد به مشتری نه بگویم. گاهی که کسی بیاید و نشریهای را نداشته باشم تا پیدایش نکنم رها نمیکنم. گاهی کیوسکها حوصله گرفتن و برگشت زدن نشریه را ندارند، ولی ما اینجور نیستیم. به همین دلیل ما معروف شدهایم که مردم میگویند هرچه میخواهی برو فلانجا.
دخالت ندادن سیاست در کار برای فروش روزنامه یک طیف خاص و نشانی دادن همکاران به همشهریها این مغازه مطبوعاتی را در همه شهر معروف کرده است. گاهی از مسیرهای خیلی دور به این مغازه کوچک میآیند تا جریده مورد نظرشان را بخرند. یادگاری میگوید: من دوست دارم همه نشریات را داشته باشم تا هر فردی با هر تفکری که به اینجا مراجعه میکند تأمین شود. قبلا عکاسها برای نشریات عکاسی زیاد مراجعه میکردند و از همه جای شهر به اینجا میآمدند. گاهی شما یک آگهی مطبوعاتی داری یا مطلبی به چاپ رساندهای که دنبال یک روزنامه خاص میگردی. هرجا میروی میگویند نداریم. آن وقت است که آدرس ما را میدهند. ما تلاش میکردیم که روزنامه را به تعداد بیشتری بگیریم تا به هیچ مشتری نه نگوییم.
او هنوز هم کار راه انداز کسانی است که روزنامهشان را جای دیگری پیدا نمیکنند و با واسطه و آشناهایی که دارد، روزنامه را تهیه میکند و کار مردم را راه میاندازد.
خاطرات بسیاری از کنکوریها با او رقم خورده است. کنکوریهایی که حالا ممکن است مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد یا حتی دکترا را گذرانده باشند، اما بعد از آزمون سراسری برای دیدن نتایج دربهدر گرفتن روزنامه بودند. آن زمان تنها منبع قابل اتکای قبولی در آزمون سراسری روزنامه بود و محمود آقا یکی از افراد صاحب سبک در اینباره. او برایمان از آن روزهای پرخاطره تعریف میکند: آن زمان به تعداد افراد روزنامه نبود. از ساعت 5-6 صبح در مغازه صف میبستند تا روزنامه سنجش گیرشان بیاید. مغازه بغلمان خالی بود و من صندلی میگذاشتم تا افرادی که روزنامه به آنها نمیرسد بیایند و بنشینند و توی روزنامه دنبال اسمشان بگردند. یکی از اهالی محلمان بچههای خیلی درسخوانی داشت. این فرد وقتی برای گرفتن روزنامه میآمد آنقدر استرس داشت که میلرزید. ما خودمان هم عذاب میکشیدیم.آنها شریک شادی و غم آدمهای زیادی بودهاند: گاهی یک نفر که قبول میشد فریاد خوشحالی سر میداد و اگر کسی رد میشد همانجا مینشست به گریهکردن. ما از این صحنهها زیاد دیدهایم. حتی بعضی آدمها پس از قبولی فرزندشان برای ما شیرینی میآوردند.
کافی است چند دقیقه نظارهگر اتفاقات این فروشگاه فرهنگی شوی تا همه چیز خوب دستت بیاید. رفت و آمد زیاد است و روزنامهها منتظر، اما نگاه به سمتی است که فکر میکنی کجایش به فرهنگ میخورد. چند دقیقهای حضور در این فضای کوچک تو را با قیمت انواع سیگارها و مارکهایشان و رده سنی مصرفکنندگان آن آشنا میکند. میپرسم چرا روزنامه در فروشگاهتان کمرنگ شده است. پاسخ میدهد: فروش روزنامه کمرنگ شده است و الا ما همچنان روزنامه فروشیم.
غصهمان میگیرد که جوانترها بیشتر به سراغ سیگار میآیند و میانسالان و کهنسالان به دنبال روزنامه. انگار تفکر و مطالعه در میان قشر جوان ایرانی به دست باد سپرده میشود و این جای نگرانی دارد. یک چرای بزرگ که باید مسئولان به آن پاسخ بگویند. یکی از مشتریهای میانسال میگوید که هر وقت گذرش به این طرف بیفتد به سراغ روزنامه فروشی یادگاری میآید و دیگری که پیرمردی هشتاد و اندی ساله است، 2روزنامه شهرآرا و قدس را برمیدارد و از مطالب شهرآرا ابراز رضایت میکند. گاهی هم روزنامههای باطله نصیب کسانی میشود که دنبال وسیلهای برای پاک کردن شیشهها یا در حال اثاثکشی هستند، البته با وجود فروش سیگار که قیمت هر نخش از بسیاری از روزنامهها گرانتر است برایمان همچنان جای سؤال باقی میماند، چه شده که کتابخوانی و نشریهخوانی از میان نسل جوان ایرانی رخت بربسته است. اگر مسئله فقط گرانی است پس چرا هزینه سیگار را دارند؟ یادگاری وقتی به فروش تنقلات در کنار روزنامه اعتراض میکنیم صحبتی میکند که مخلص کلام است: نشریات فروش و سود آنچنانی ندارد که بخواهیم بر اساس آن تأمین شویم و زندگی بچرخانیم. این حقیقت است که سود کیوسکها و روزنامه فروشیها از اجناسی است که کنار روزنامه میفروشند. حتی زمانی که فروش روزنامهها در اوج بود زندگی ما را تأمین نمیکرد! اگر چنین اتفاقی بیفتد همه مطبوعات فروشیها جمع میشوند.